خلاصه این خبر را در چی تو وب میخوانید . بعد‌از‌ظهر گرم ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ بود. مردم مثل هر روز در خیابان صابونچی در رفت‌وآمد بودند، بی‌خبر از فاجعه‌ای که فقط چند ثانیه با آن فاصله داشتند. موشک اسرائیلی درست وسط یکی از کوچه‌ها فرود آمد. خانه‌ها فرو‌ریختند. ما به همان‌جا رفتیم. به کوچه‌ای که هنوز بوی دود در آن مانده، به دیواری که دیگر سایه نمی‌سازد و به چشم‌هایی که آن لحظه‌ها را هر شب کابوس می‌بینند. با یکی از اهالی محل گفت‌و‌گو کردیم؛ کسی که خودش و مادر پیرش زنده ماندند، اما تمام خاطراتشان زیر خاک ماند و دیگر خبری از گربه‌هایشان نشد. | بعد‌از‌ظهر گرم ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ بود. مردم مثل هر روز در خیابان صابونچی در رفت‌وآمد بودند، بی‌خبر از فاجعه‌ای که فقط چند ثانیه با آن فاصله داشتند. موشک اسرائیلی درست وسط یکی از کوچه‌ها فرود آمد. خانه‌ها فرو‌ریختند. ما به همان‌جا رفتیم. به کوچه‌ای که هنوز بوی دود در آن مانده، به دیواری که دیگر سایه نمی‌سازد و به چشم‌هایی که آن لحظه‌ها را هر شب کابوس می‌بینند. با یکی از اهالی محل گفت‌و‌گو کردیم؛ کسی که خودش و مادر پیرش زنده ماندند، اما تمام خاطراتشان زیر خاک ماند و دیگر خبری از گربه‌هایشان نشد.