خلاصه این خبر را در چی تو وب میخوانید . پدرم سه سال دست عراقی‌ها اسیر بود، وقتی آزاد شد نمی‌شناختیمش. شدت تغییر چهره اش آنقدر زیاد بود که موقع استقبال از اُسرا، گل را گردن یک نفر دیگر انداختیم. تا سال‌ها باورش نمی‌شد آزاد شده، به جای غذا، نون خُشک‌های سُفره رو می‌خورد. | پدرم سه سال دست عراقی‌ها اسیر بود، وقتی آزاد شد نمی‌شناختیمش. شدت تغییر چهره اش آنقدر زیاد بود که موقع استقبال از اُسرا، گل را گردن یک نفر دیگر انداختیم. تا سال‌ها باورش نمی‌شد آزاد شده، به جای غذا، نون خُشک‌های سُفره رو می‌خورد.