خلاصه این خبر را در چی تو وب میخوانید . در اتاقی نیمه‌تاریک، آینه روبه‌رویش می‌درخشید، مثل چشمی که رازها را می‌بیند. الهام، با انگشتان لرزان، به صورتش خیره شد؛ خطوطی که دیگر نبودند، گویی روحش را هم صاف کرده بودند. بوتاکس، ماهیچه‌هایش را فریز کرده بود! لبخندش کج شده بود، مثل نقاشی ناتمامی که رنگ به خود ندیده! | در اتاقی نیمه‌تاریک، آینه روبه‌رویش می‌درخشید، مثل چشمی که رازها را می‌بیند. الهام، با انگشتان لرزان، به صورتش خیره شد؛ خطوطی که دیگر نبودند، گویی روحش را هم صاف کرده بودند. بوتاکس، ماهیچه‌هایش را فریز کرده بود! لبخندش کج شده بود، مثل نقاشی ناتمامی که رنگ به خود ندیده!